به نام خدا و به یاد امام مهدی

تقارن دو ادراک

برای کاری اداری، شبانه عازم قم شدم. معمولاً با مترو به پایانه جنوب می­روم و با اتوبوس­های گذری که از پایانه خارج می­شدند به سمت قم حرکت می­کنم. ولی آن شب وضعیت کمی متفاوت بود. بگذریم...

مشغول خواندن کتاب ملاقات در فکه؛ زندگی­نامه شهید حسن باقری بودم. حدود ایستگاه شوش بود(علت این که واژه حدود را استفاده کردم؛ برمی­گردد به این تقارن شنیدن ودیدن؛ لحظه متوجه شدم پایانه جنوب را رد شده و به ایستگاه علی آباد رسیده است. پیاده شدم و دوباره مسیر تجریش را برگشتم و در ایستگاه پایانه جنوب پیاده شدم) مشغول خواندن کتاب مذکور بودم که پسری حدوداً ده ساله با ابزار واکس، کفش­های مردی را که به همراه همسرش کنار هم بودند و خانم محجبه­ای بود تمیز کرد. نفهمیدم چه شد مرد بدون دلیل عصبانی شد و به آن پسر گفت: «این همه آدم نشسته چرا به من گیر می­دی؟!» سری فحش و ناسزا غرولند کرد؛ طوری که آن فحش­ها را می­شنیدم. مشغول خواندن بودم که خانمی که کنارش نشسته بود واز ظاهر، همسرش محسوب می­شد به او اعتراض کرد چرا چنین حرف­های رکیکی را تحویل آن پسر دادی. ذهنم در رفت و آمد دو موقعیت بود که فهمیدم در ایستگاه علی آباد هستم. شما بگویید اینجا تقدم شنیدن حواسم را پرت کرد یا تقدم خواندن؟ تقارن در ادراک معمای جالبی است... شاید در موقعیت­های مختلفی از زندگی برایتان به وجود امده باشد... با کمی دقت می­توانید موقعیت­ها را به رشته تحریر درآورید...