پیشگفتار

تشکیل دولت صفوی، تحوّل مهمّی در تاریخ شیعه به حساب مي‌آمد. دلیل آن نیز آشکار بود، این نخستین بار بود که شیعه با آزادی تمام و در وسعتی قابل ملاحظه آن هم در سرزمینی شناخته شده و پرسابقه به قدرت برتر سیاسی دست مي‌یافت. دو تجربه آل‌بویه و سربداران هر کدام محدودیت‌های خاص خود را داشت. یکی زمانی بود که شیعه به عنوان اقلیت قدرت سیاسی برتر داشت و مجبور بود رعايت اكثريت را بكند و دیگری یک دولت محلی بود. تجربه‌های دیگری هم برای زیدیه و اسماعیلیه بود که البته به شیعه امامی ارتباطی نداشت.

با تحولی كه در اوضاع سیاسی ایران در آغاز قرن دهم پدید آمد، اندیشه سیاسی شیعه نیز مي‌بایست خود را با آن همراه مي‌کرد. شیعیان یک دولت مستقل شیعی داشتند، امّا رهبری آن با امام معصوم نبود. از میان علمای شیعه، کسی که در این زمینه درک واقع بینانه‌ای ارائه داد ـ واین واقع بینی در زمان علّامه حلی (م 726) و الجایتو (م 716) هم سابقه داشت ـ محقّق کرکی (م 940) بود. اما مهم‌تر از آن این بود که اکثریت قریب به اتفاق علمای شیعه که تجربه یک هزار سال تقیه را در پرونده شیعه داشتند، بخصوص علمای جبل عامل که قرنها فشار ممالیک و عثمانی را تحمل کرده بودند، اکنون سلطنت صفوی را یک موهبت الهی برای رهایی از آن ستم‌ها مي‌دانستند. جامعه شیعه هزار سال یک اقلیت تحت سیطره اکثریتی بود که غالباً نگاه تندی به آنان داشتند و در بیشتر دوره‌ها تحت فشار قرار گرفته بودند. اکنون یک دولت نیرومند، و یک سلطنت قوی، به دفاع از آن برخاسته و با تمام وجود از آنان دفاع مي‌کرد. طبیعی بود که آنان در کنار این دولت قرار گیرند. این حسّی است که مورخان عصر صفوی در وقت آغاز سخن از تاریخ این دولت به آن اشاره می کنند.

با این حال، یک ابهام به لحاظ تئوریک وجود داشت. اگر شیعه هزار سال در تقیه بسر برده بود، جدای از این که در تقیه بود، دست کم یک مسأله مهمش نظریات کلامی و سیاسی خود در باب امامت و سلطنت بود. باور به امام معصوم و نظریه غیبت و در نهایت مهدویت که استمرار آن بود، کلیدی‌ترین نقطه در نظریات سیاسی شیعه بود. بخشی از آن جنبه فکری و امامتی الهی داشت و بخشی دیگر جنبه اداره جامعه اسلامی. در طول دوران پس از غیبت بحث‌ها به دو بخش تقسیم شده بود. بخشی با انتظار حل شده و به مسائل به دید موقت نگریسته شده بود و بخشی دیگر با واگذاری اختیارات یا بخشی از آنها به علما. اما دو واقعیت مهم برابر آنان قرار داشت. یکی آن که سلطنت در حاق فکر شرقی وایرانی وجود داشت و در اندیشه‌های سیاسی موجود در ایران عمیقا نفوذ کرده بود. دیگری این که پس از تشکیل دولت صفوی، آنان به صورت عملی و خارجی درگیر وجود عینی یک سلطنت غیر امام معصوم اما علاقه‌مند به تشیع بودند. به علاوه ضرورت داشت برای رهایی از تقیه دیرپا نیز اقدامی مي‌کردند تا فرصت از دست نرود. بدین‌ترتیب آنان به سمت توجیه این سلطنت سوق پیدا کردند. این شرایطی بود که در مشروطه نیز تکرار شد و همه اینها در چهارچوب یک ضرورت خود را نشان داد. هرچه بود با نظریاتی که ارائه شد طی دوره سلطنت صفوی و قاجار و به‌رغم پافشاری روی همان نقطه کلیدی پیشگفته یعنی حفظ اصل امامت، توجیهاتی برای دفاع از سلطنت اسلامی مطرح گردید و در این زمینه تلاش‌هایی صورت گرفت تا توافقی ولو به ضرورت با اصول انجام شود. یکی از روشن‌ترین این نمونه‌ها که از نخستین روزهای دولت صفوی مطرح گردید، همان نظریه انتصاب سلطان توسط فقیه جامع‌الشرایط بود که در دوره صفوی نظریه غالب به شمار می‌آمد.

رساله حاضر در ادامه اندیشه تطبیق سلطنت و پادشاهی با نظریه امامت نوشته شده است. این رساله ویژگی‌های خاصی دارد که در مقدمه مفصل شرح آن خواهد آمد، اما شاید نسبت به مطالبی که پیش از آن گفته شده بود، تازگی‌هایی داشته باشد. دست و پا زدن مؤلف برای توجیه رابطه سلطنت و امامت و مهدویت به روشنی آشکار است، اما تلاش وی برای تطبیق نیز جالب توجه و با استفاده از اهرم‌هایی است که برخی از آنها در فضای استیصال یا حتی ایده‌های تأویل‌گرایانه ممکن است طرح شود. وی راه استدلالهای فقهی را در پیش نگرفته و تلاش چندانی هم برای استفاده از آراء ایرانشهری در باب سلطنت، نظیر آنچه محقق سبزواری در روضة‌‌الانوار پیموده، ندارد، امّا به‌عکس تلاش مي‌کند از روایات ملاحم و فتن برای مشروع نشان دادن سلطنت صفوی استفاده کرده و مشروعیت و حتمیت آن را به عنوان امری که از روایات مذکور به عنوان نوعی غیب گویی به دست مي‌آید، ثابت کند.

درباره نویسنده

نویسنده رساله محمّد یوسف، ملقّب به ناجی است. او این رساله را در سال 1127ق به روزگار سلطنت شاه سلطان حسین و علی‌الاصل در شهر اصفهان نوشته است. اوضاع اصفهان و به طور کلی ایران در این سالها، اوضاع مطلوبی نبود و کشور در چندین ناحیه گرفتار شورش‌ و ناامنی قرار داشت. حکومت صفوی در صورت ظاهر وضعیت آرام و با ثباتی داشت، امّا حتی در اصفهان اتفاقاتی رخ می‌داد که آشکارا حکایت از طوفانی بودن اوضاع در سالهای بعدی داشت. منهای اصفهان، مناطقی چون خراسان و سیستان تا کرمان امنیت خود را به طور کلی از دست داده بود.

در نهایت و پس از یک دهه نابسامانی، شهر اصفهان در سال 1134 با حمله افغانها روبرو شد و اندکی بعد در سال 1135 سقوط کرد. با سقوط آن شهر نه تنها سلطنت صفوی ساقط گردید، بلکه به دلیل سنی بودن مهاجمان، عالمان شهر در تنگنا قرار گرفتند. شرایط به گونه‌ای پیش رفت که بسیاری از عالمان در روزگار سخت سالهای 1135 تا 1142 درگذشتند بدون آن که کسی از وضعیت آنان آگاهی داشته باشد. نویسنده این اثر نیز که در اصفهان می‌زیسته جزو همین افراد است. تنها اشاره‌ای که آقابزرگ از وی به دست داده این است که نامش محمد یوسف گرجی ناجی بوده و یادداشتی از او بر روی نسخه‌ای از کتاب معادن الحکمه علم الهدی پسر فیض کاشانی از شعبان سال 1134 برجای مانده است.[1] بر اساس آنچه در این کتاب آمده است از تألیف دیگر وی با عنوان اربعین نیز آگاهیم، اما این که برجای مانده است یا نه خبر نداریم. به طور کلی بر اساس داده‌های وی در این کتاب می‌توان دریافت که نویسنده با منابع حدیثی آشنا بوده و ارجاعات فراوانی به آنها دارد. کتاب بحار و وسائل‌الشیعه مورد استفاده وی قرار گرفته و در کنار آنها، از دیگر آثار حدیثی نیز بهره برده است.

آنچه هست، وی نویسنده اثر حاضر است و تنها نسخه این رساله نیز در کتابخانه مجلس شورای اسلامی به شماره 7371 نگهداری می‌شود.[2] فهرست نویس یا شخص دیگری روی نسخه عنوان رساله در سلطنت (پادشاهی خدا‌داده است) را گذاشته است، اما در متن کتاب نامی برای این رساله نیامده است. ما عنوان رساله در پادشاهی صفوی را ترجیح دادیم. به عکس نام کتاب، نام مؤلف و تاریخ تألیف آن آمده است. به طوری که مؤلف نوشته، این رساله در دوازدهم ماه محرم سال 1127 به پایان رسیده است. نسخه موجود به خطّ مؤلف بوده و تاکنون از نسخه دیگر آن بی‌خبر هستیم.

نسخه یاد شده چندان خوش خط نیست، اما مشکل مهم تر آن است که به احتمال زیاد توسط خود مؤلف، حواشی فراوانی بر کتاب افزوده شده و تلاش شده است که با علائمی ـ البته نه در همه موارد ـ محل افزودن آنها در متن مشخص شود. برخی از این اضافات، ارتباط روشنی با متن ندارد، اما به هر حال لازم بود تا در جای معین شده یا نزدیک به آن نهاده شود. در پایان نسخه از صفحه 117 به بعد مطلبی با عنوان اهل الخمس و بعض احکامه آمده است که ظاهراً با اصل کتاب بی ارتباط است. در صفحات آغازین کتاب نیز چندین صفحه، احادیث متفرقه‌ای آمده است. اصل نسخه متعلق به سید محمد جزائری بوده و پس از آن به کتابخانه مجلس منتقل شده است.

این کتاب بسان دیگر آثار دوره اخیر صفوی، اثری حدیثی است و لذا حجم زیادی از آن را روایات تشکیل می‌دهد. با این حال، مؤلّف تلاش کرده است تا در لابلای احادیث که بر اساس تقسیم‌بندی خود او از موضوعات اصلی چیده شده، دیدگاه‌های خویش را بیان کند. نوع چینش حدیثی و استناد اساسی و کلی نویسنده به احادیث سبب شده است که نظم و نسق بحث چندان جدّی نباشد و به مناسبت هر حدیثی که می‌آید، زاویه بحث عوض شود. وی هر مطلبی را که بیان می‌کند، مؤیدات آن را از احادیث و غالباً بدون ترجمه ارائه می‌دهد، اما به دلیل این که محتوای احادیث شامل بحث‌های متفرق و پراکنده است، مسیر بحث تا حدودی تغییر می‌کند. ما تلاش کردیم تا در مقدمه خود، دیدگاه‌های ارائه شده را دسته‌بندی و ارائه کنیم. با این حال، خواندن این مقدمه برای فردی که علاقه‌مند است تا با دیدگاه های اساسی مؤلف آشنا شود، چندان کافی نخواهد بود. البته نویسنده با متون تاریخی نیز آشناست و بارها از دولت ترکمانان و دیگر دولتها یاد کرده و حتی یکبار به مکتوب شاه اسماعیل به سلطان مراد اشاره کرده می‌نویسد:

و هر كه بر مكتوب حجّت‌اسلوب شاه جنّت‌مكان شاه اسماعيل ماضي ـ أعلي الله درجته في فراديس الجنان ـ به سلطان نامراد آق قيونلو ديده يا شنيده، مي‌داند طلب حق يا خير نمودن و آن بدبخت ابا كردن؛ حتي آنكه شاه جنّت‌مكان فرموده بودند كه به دين ما بيا من به تو بيعت مي‌كنم كه دين حق را ظاهر نماييم، تو پادشاه، من سپهسالار تو؛ آن شقي راضي نشده، شد آنچه تقدير بود. و الحمدلله رب العالمين.

تسلّط نسبی وی به تاریخ در تطبیق احادیث بر برخی از اشخاص و رویدادها خود را نشان داده است.

در اینجا تلاش خواهیم کرد تا خواننده را با اصول اساسی مورد نظر نویسنده در این رساله آشنا کنیم. خواننده با مرور بر این مقدمه و اصل کتاب درخواهد یافت که کتاب حاضر، اثری پُراهمیت بوده و می‌تواند روشنگر بسیاری از نکات برای شناخت تفکر سیاسی شیعه از یک سو و شرایط حاکم بر افکار عمومی جامعه شیعه در این دوره بخصوص در شهر اصفهان به عنوان پایتخت صفوی باشد. یکی از مهم‌ترین نکات در این رساله، توجه به اندیشه‌های مهدویت‌گرایانه‌ای است که در سراسر این رساله خود را نشان می‌دهد. البته ادعای پیوست دولت صفوی به قیام قائم(ع) در آثار دیگر نویسند‌گان دوره اخیر صفوی نیز دیده می‌شود، اما اثر حاضر این بحث را کاملا تئوریک کرده است.

گزارش محتوای رساله

موضوع اصلی این رساله، دفاع از سلطنت صفوی و تلاش برای لزوم اطاعت از آنان به عنوان امرای شیعه و در عین حال تأکید بر رعایت عدالت از سوی آنان است. این که چه ضرورتی سبب شده است تا نویسنده ما دست به تألیف این رساله بزند، همزمان می‌تواند با توجه به آشوب های متعددی باشد که کشور را گرفته و دولت صفوی را در امر اطاعت به چالش کشیده است، و در عین حال و بی‌توجه به آن مسائل، ناشی از احساس دین نویسنده به دولت صفوی به عنوان دولتی حامی تشیع باشد؛ مطلبی که در صفحات پایانی رساله بخصوص روی آن تأکید دارد. پرسش اصلی کتاب مطلبی است که او از زبان یکی از برادران و دوستانش شنیده است. مطلب و سخن آن برادر این بوده است که «پادشاهي را خدا نمي‌دهد و خدا را دخلي نيست، بلكه محض جبر و غلبه است». این اظهار نظر می‌بایست در تخطئه «پادشاهی» در برابر نظریه «امامت» بوده باشد.

مؤلف ما در سراسر این رساله تلاش می‌کند از سلطنت دفاع کند و به توجیه مشروعیت آن بپردازد. به عبارت دیگر هدف اصلی مؤلف دفاع از سلطنت صفوی است. او به عنوان یک شیعه امامی و به خصوص يك روحاني عالم دینی بر این نکته واقف است که توجیه سلطنت با اصول اولیه شیعه درباره امامت سازگار نیست، اما تلاش می‌کند با ارائه استدلالهایی از این دشواری عبور کرده و سلاطین صفویه را حاکمان و امیرانی مشروع نشان دهد. گاه آنان را موعود برخی از روایات دانسته و زمانی بر اساس عمل به امر به معروف و نهی از منکر و گاه با توجیهات دیگر مشروعیت آنان را مورد تأیید قرار می‌دهد.

این رساله از این زاویه، رساله‌ای بی‌مانند و دارای استدلالهایی است که کمتر در جای دیگری می‌توان یافت. بویژه به لحاظ ایجاد ارتباط میان برخی از روایات منسوب به اهل بیت و سلاطین صفویه، به عنوان مصداق برخی این روایات پیشگویانه، نباید مشابهی وجود داشته باشد.

بنیاد استدلالهای ارائه شده در این رساله، روایات و گهگاه آیات است. در ظاهر، توجیهات تفسیری نویسنده اندک است، اما همان مقداری که شرح داده شده، قابل توجه و حاوی نکات بدیعی در حوزه نظریه‌پردازی برای دولت و سلطنت صفوی از سوی علمای دین است. طبیعی است روایاتی که مطرح شده و تفسیرهایی که گاه برای آیات ارائه شده، بر اساس سامانی است که مؤلف برای اثبات نکات مورد نظر خود داشته است. افزون بر آن که بسیاری از این روایات محل تأمل است، نکته قابل توجه تأویل‌های شگفتی است که مؤلف از آنها به دست داده و گاه مصداق‌یابی‌هایی است که او داشته و آنها را حمل بر شاه اسماعیل صفوی یا به طور کلی دولت صفویه می‌کند. درباره آیات نیز گاه تفسیرهایی متفاوت ارائه می‌شود و عنوان تأویل به خود می‌گیرد.

نویسنده که شیعه امامی است، اساس «ملک» را از آن پیامبر و وصی او می‌داند و بدین ترتیب از نظر او این دو مصداق امام واقعی هستند. بنابر این هر آن کسی که «بی رخصت متصرف» امامت شود طبعا «جابر و غاصب و غلبه کننده» خواهد بود.

وی باز از زاویه دیگر به تقسیم «ملک» می‌پردازد: «يكي آن كه ظاهر آيات بر آن دلالت دارد كه ملك براي انبيا و اوصيا باشد». نمونه آن پادشاهی سلیمان است. «دوم ملك اختباري و امتحان باشد» که نمونه‌اش نمرود است که خداوند در بقره: 258 می‌گوید که ملک را به او داده است. «سيم: ملك جبري و غصب».

بدین ترتیب مفهوم ملک صرفاً به معنای پادشاهی نیست، بلکه اعم از آن است به طوری که شامل امامت هم می‌شود. یعنی پادشاهی دو نوع است. نخست پادشاهی اهل حق و دیگری «پادشاهی اهل باطل».

نویسنده پس از بحثی درباره خلفای اموی و تحلیل این كه چرا آنان به ملوکیت دست یافته‌اند و این که چه مصلحتی در کار بوده است، دستیابی به سلطنت مطلوب را تا قیام قائم (ع) از طریق قیام امری نادرست شمرده، تأکید می‌کند «پس قيام قائم ـ عليه‌السلام ـ منتقل شدن امامت است به آن جناب و قيام نمودن به امر امامت و پيشوايي، و فايده نداشتن خروج شيعيان چنان كه مكرر نمودند قتل آنان و به‌جاي نرساندند و لهذا آن بزرگواران راضي نبودند. پس راضي نبودن ايشان باعث اطاعت جبت و طاغوت است. غافل مباش از اين». نکته اخیر اشاره به این امر دارد که وقتی شما قیام را ناصواب بشمار آوری، ناچار باید تحت حکومت جبت و طاغوت بسر برده و از آنان اطاعت نمایی.

تا اینجا طبیعی چنان است که نتیجه این باشد که تمامی سلاطین غاصب و جائر و در زمره جبت و طاغوتند، اما همان‌طور که گفته شد، نویسنده تلاش می‌کند از این اصل، راه گریزی برای توجیه مشروعیت سلاطین صفوی و به طور کلی پادشاهان شیعه بیابد. نخستین توجیه او در همین جا به دست می‌آید و آن این است که سلاطین اموی و عباسی که نامشروع و جابر هستند، عیب‌شان این است که «خود را واجب‌الاتّباع مي‌دانند و اولي‌الامر مي‌پندارند». درست برخلاف «پادشاهان شيعيان كه ايشان خود را واجب‌الاتّباع نمي‌دانند، بلكه خودشان را يكي از خادمان آن بزرگواران مي‌شمارند». بنابر‌این اگر پادشاهی خود را از خادمان امامان بداند، دیگر مانند سلاطین اموی و عباسی نامشروع نخواهد بود. علاوه بر این، سلاطین شیعه «به‌عنوان امر بمعروف و نهي از منكر و مدافعه اهل خلاف بر خود لازم و واجب مي‌دانند كه نشر فضايل اهل بيت و تديّن به دين ايشان شود و دعوت نمودن به آن و منع منكرات را».

نکته اخیر بدین معناست که سلاطین شیعه می‌توانند با عمل بر اساس امر به معروف و نهی از منکر مشروعیت یابند. این نکته بدیعی است، گرچه از باب اداره امور حسبه حتی به دست یک مؤمن غیرفقیهی می‌تواند توجیه شود. اما این شامل امور جزئی است در حالی که سلطنت پادشاهی اداره امور بزرگ را در اختیار دارد. به هر حال به نظر وی گرچه پادشاه شیعه بر اساس دیدگاه های بنیادی شیعه، صاحب حق امامت نیست، اما بر اساس اصل امر به‌معروف و نهی از منکر، می‌تواند در سطحی پایین‌تر مشروعیت داشته باشد و نوعی حاکم و امام درجه دوم به حساب آید.

اگر سلطان شیعه تلاش کند تا به دفاع از منافع شیعیان بپردازد، آیا از این کاری مهم‌تر خواهد بود که به حفظ تشیع بپردازد؟ «کدام سنّت از این اعظم‌تر خواهد بود که در ثواب شیعیان شریک بودن و اظهار تشیع نمودن و پشتیبان ایشان بودن، و شیعیان به رفاه حال مشغول بندگی خالق خود بوده، عِرض ایشان و مال ایشان و خون ایشان در امان خدا باشند به سبب ایشان». در این صورت است که می‌توان قیام آنان را برای تصرف پادشاهی از مصداق «رایت ضلال» درآورد و پرچم آنان را «رایت هدایت» نامید.

وی بر اساس روایتی در روضة کافی (ص 158) از دو تعبیر «دولت ابلیس» و «دولت آدم» یاد می‌کند و ضمن نامیدن دولت آدم به «دولت حق» اساس آن را امر به معروف و نهی از منکر معرفی می‌کند.

رهایی وی از رایت ضلال و پادشاهی جائر بر اساس تعریف شیعه، در عین حال از این زاویه نیز هست که به هر حال، مردم پادشاهی می‌خواهند. مگر ممکن است بدون پادشاه بسر برد. در این صورت بهتر است اکنون که نبیّ و وصیّ در کار نیست، آنان را به عنوان پادشاه شیعه بپذیریم. «پس باید که سلطانی باشد خواه مؤمن خواه کافر. پس رعایت جانب ایشان باید کرد تا رعایت کرده شوی».

نویسنده در اینجا باز به تقسیم حکومت و سلطنت پرداخته و چاره ای جز پذیرش این نکته ندارد که پادشاهی سه [مؤلف دو مرتبه را یاد می‌کند] مرتبه دارد: «اوّلاً و بالذات در هر عصری از اعصار، پادشاهی با حجّت حق تعالی است، مثل انبیاء و اوصیاء ـ علیهم السّلام ـ خواه مردم خواهند و خواه نخواهند». این که چرا امامان نخواستند، نکته دیگری است و خداوند « مزد ایشان را در دنیا قرار نفرموده بلکه به آخرت انداخته، و لهذا ایشان با خلق به مدارا سر کنند». در اینجا وی به نکته مهمی پرداخته و آن این است که قرار نبوده است که آنان به زور بر مردم حاکم باشند، چرا که «جبر پای تکلیف را از میان مردم بر مي‌دارد». این اصلی است که بعدها نیز مؤلف روی آن تکیه می‌کند.

نوع دوم پادشاهی کافران است که نمونه آن نمرود و بخت نصر است. در روایتی از قول موسی‌بن جعفر ـ علیه‌السلام ـ آمده است که: «الملك ملكان ملك مأخوذ بالغلبة و الجور و إجبار الناس و ملك مأخوذ من قبل الله تعالى ذكره، كملك آل إبراهيم و ملك طالوت و ملك ذي القرنين». نویسنده بر این باور است که «ملک انبیا و اوصیاء ـ علیهم‌السلام ـ ملک جبر و غلبه منظور نیست ؛ بلکه ملک مالک‌الملک است. به‌‌ هر که مصلحت داند، عطا مي‌نماید». البته لزومی نداشته است که همه به امامت دست یابند. برخی به داشتن اسم اعظم بسنده کرده‌اند. برخی از آنان ملک دنیایی داشته و برخی «ملک جنّت و کرّة» یعنی آخرت را دارند تعبیری حدیثی که در بحار: 53/ 46 آمده است. البته نویسنده منتظر رجعت نیز هست که در آن روز امامان قدرت خواهند داشت. «پس هرگاه کار به آن بزرگواران افتاده در این امّت، پس ایشان از جانب خدا می‌دهند به هر که می‌خواهند و بازخواست آن می‌نمایند از هر که خواهند».

وی افزون بر اینها از یک اصطلاح دیگر هم کمک می‌گیرد. پادشاهی بر دو نوع است «ملک نبوّت» و «ملک سلطنت». پایه استدلال این است که در بنی‌اسرائیل یک خانواده از اسباط ملک نبوّت داشتند و دیگری ملک سلطنت. از نظر نویسنده، از آن روی که هرچه در بنی‌اسرائیل رخ داده در امّت محمد (ص) نیز رخ خواهد داد، به نوعی می‌توان شاهد این امر بود. البته وی در این باره و مصادیق آن توضیحی نمی‌دهد و به طور کلی بر این باور است که «پس جمع نمود علم و حکمت و پادشاهی را برای آن جناب و اولاد سعادت مآب آن حضرت تا جناب حضرت صاحب‌الزمان ـ علیه‌السلام».

در ادامه بحثی در باره امویان و سپس بحثی در باره عباسیان دارد. وی ضمن اشاره به حکومت هزارماهه امویان دولت امامان را دوبرابر آنان می‌داند، یعنی دویست و شصت سال. البته این می‌تواند به دوره رجعت هم مربوط باشد. به هر حال دولت اموی، یکی از مصادیق مهم سلطنت جبر و غلبه و بر اساس اصطلاحی که وی در نخستین صفحات بکار برد «اختبار» است.

از امویان که بگذریم، نوبت به عباسیان می‌رسد. جدای از آن که اینان خلیفه باشند یا سلطان، به دلیل آن که «خود را خليفه بحق و واجب‌الاتباع مي‌شمردند» و به علاوه «مذمّت ايشان هم در طريق عامه و هم خاصه بسيار است» سلطنت آنان مصداق سلطنت جبر و غلبه است. وی در این باره به روایاتی که درباره رایات سود از مشرق است استناد کرده که در برخی از آنها از اینان مذمّت و توصیه به عدم حمایت از آنان شده است. جالب است که رایات سود، در نقل‌های وارد شده، گاه مورد مذمت و گاه مورد ستایش قرار گرفته است. یکبار با شگفتی تمام از رایات سود به عنوان سیادت تفسیر شده است.

پس از آن به سراغ روایاتی می‌رود که به باور وی به اشارت و تقیه یا صراحت، سلطنت عباسیان را قدح کرده است. چنان که در روایتی رسول (ص) به عمویش عباس می‌فرماید: يَا عَمِّ وَيْلٌ لِوُلْدِي مِنْ وُلْدِك؟ شماری از روایاتی نیز که در زمره پیشگویی‌های منسوب به امام علی ـ علیه‌السلام ـ است، جزو موارد استنادی نویسنده است. در این موارد نویسنده غالباً روایات را ترجمه نکرده امّا در لابلای آنها توضیحات کوتاهی آورده است که اشارات مورد نظر وی را در تطبیق بر موارد تاریخی مشخص نشان می‌دهد. برخی از این روایات، آشکارا از منابعی است که به‌لحاظ اعتبار مخدوش هستند. نمونه آن مشارق‌الانوار رجب برسی است.

بخشی دیگر از این پیشگویی که بی سابقه هم نیست، اشاراتی است که حمل بر هجوم و حمله هلاگوی مغول و برانداختن دولت عباسی شده است. نمونه آن چنین است:

از جناب صادق ـ علیه‌السّلام ـ در روضه كافي روايت نموده كه مفضل پرسيد:

قد اختلف هؤلاء فيما بينهم ـ يعني ميان بنو‌اميّه و بني‌العباس- چه مي‌فرمايي در باب خروج بر ايشان در اين وقت؟ پس آن جناب گويا فرمود: قَالَ: قُلْتُ لَهُ أَيَّامَ عَبْدِاللَّهِ بْنِ عَلِيٍّ: قَدِ اخْتَلَفَ هَؤُلاءِ فِيمَا بَيْنَهُمْ، فَقَالَ: دَعْ ذَا عَنْكَ إِنَّمَا يَجِي‏ءُ فَسَادُ أَمْرِهِمْ مِنْ حَيْثُ بَدَا صَلاحُهُمْ (كافي :8/212يعني از خراسان آمدن هلاكوخان را خواسته باشند.

بخشی از برخورد قدح‌آمیز وی با عباسیان به حمله به ابومسلم مروزی باز می‌گردد. وی در این زمینه به کتابهایی چون انيس‌المؤمنين و نیز کتاب اربعين خودش ارجاع می‌دهد. این آثار باید در امتداد ردیه‌هایی باشد که از آغاز دولت صفوی، بر ضد شخصیت ابومسلم و ابومسلم‌نامه نوشته می‌شد. انیس‌المؤمنین اثری از محمد‌بن اسحاق ابهری از شاگردان محقق کرکی است که در کتابش فتاوایی را علیه قصه‌خوانی به طور عام و ابومسلم‌نامه‌خوانی به‌طور خاص ارائه کرده بود.

تا اینجا درباره سلطنت و سلاطین اموی و عباسی سخن گفت. در اینجا برای این که تکلیف سلاطین شیعه روشن شود، باید آنان را با قیدی از دیگران جدا کند. وی پس از نقل احادیثی در این باره که هر گروهی روز قیامت با امام و پادشاه خویش محشور می‌شوند می‌افزاید «پادشاهان شيعيان و امراء عدالت شعار و معاونان دين سيد ابرار و شيعيان حيدر كرار با ائمه اطهار ـ صلوات‌الله عليهم ـ حشرشان خواهد بود».

این مدخل ورود به بحث از سلاطین صفوی است که تقریباً تا پایان کتاب به ویژگی‌های آنان پرداخته و از آنان دفاع کرده است. وی غالباً روایاتی را از کتاب الغیبة شیخ طوسی و مآخذ دیگر نقل و به‌رغم ظاهر آنها تلاش کرده است تا برخی از آنها را بر دولت صفوی منطبق کند. این بخش یعنی تطبیق، دامنه زیادی از مباحث این کتاب را به خود اختصاص داده است.

یک نکته مهم آن است که هر دینی اعم از این که اسلام باشد یا هر دین دیگر، برای حفظ خود نیاز به «سلاطین» دارد. «هر ديني را از حق و باطل، ناچار است حامي و اين بي‌سلطنت نمي شود». این واقعگرایی مؤلف او را از کسانی که صرفاً به نظریه امامت معصومین(ع) بی‌توجه به روزگار خود پرداخته و از واقعیت سلطنت و حکومت فاصله می‌گیرند، جدا می‌کند. راه دیگر ورود او به بحث، این است که «هرگاه رعيّت و سر كردگان، يعني امرا و علما و غيره بر دين حق و خوب باشد پادشاه نيز خوب خواهد بود». پس از این، باز به سراغ روایتی از اکمال‌الدین آمده است که در آن از جدا شدن رؤوس ترک و دیلم سخن گفته شده و منطبق بر آن شده است که «در زمان صفويه ـ اعلي‌الله درجاتهم ـ سرها بريده براي سركردهاي اهل ضلال مي‌برند، مثل روميه شوميه و هنديه بي‌دينيه و ازبكيه دنبكيه». وی این دولت را تنها دولتی مي‌داند که «براي دين و اظهار تشيع» قیام کرده و دیگران چنین «نكرده‌اند». به نظر وی «اخبار و آثار به اين معني مشحون است».

به نظر وی بر اساس این روایت که «لایزال طائفة من امّتی علی الحق» شاهدی است بر این که به هر حال در زمان غیبت نیز دولت حقی می‌تواند وجود داشته باشد. تعبیر وی در این باره به این صراحت نیست، اما نزدیک به آن است و همین مطالب است که این رساله را از موارد مشابه آن جدا می‌کند و نشان می‌دهد که وی تفکر واقع‌گرایانه سلطنت را که نظریه غالب در آن روزگار بوده است، با برخی آرای دینی تلفیق کرده و آنان را در کنار نظریه امامت شیعی با یک درجه پایین تر قرار داده است. طبیعی است که بهترین وضعیت همان است که در زمان قائم (ع) پدید می‌آید، اما به هر حال شیعیان، در صورتی که شرایطی را داشته باشند که مطلوب روایات ما برای حضور در قیام قائم است، در غیبت نیز محترم خواهند بود. زیرا امامان به شیعه بودن ما راضی هستند «طُوبَى لِمَنْ تَمَسَّكَ بِأَمْرِنَا فِي غَيْبَةِ قَائِمِنَا فَلَمْ يَزِغْ قَلْبُهُ بَعْدَ الْهِدَايَة». اکنون که شیعیان حتی در غیبت عزیز هستند، سرکرده‌های آنان نیز باید عزیز باشند. می‌دانیم که زمانی امام علی‌(ع) مالک اشتر «مالك را پادشاه و مالك مصر فرمود».

مؤلف در اینجا به‌توجیهاتی که در آثار ایرانشهری، اما تلفیق شده با متون دینی وجود داشت، یعنی تلفیق پادشاهی انبیاء و سلاطین، روی آورده ضمن اشاره به این که «اهل هر روزگار از اهل حق بناي دين و تعيّش و زندگاني خود را بر كتاب خدا و سنت رسول‌الله و فرمان و تفسير ائمه هدي باید بگذارند» بر این نکته تأکید دارد که از یک سو «انبيا و اوصيا و علما و اتقيا و زهاد و عبّاد بمنزله عقل و علم و لشكريان او و معاونان دين» هستند و از سوی دیگر «پادشاهان وامرا و ساير لشكريان و معاونان ايشان بمنزله قوّه نفس و قشون و سايس اويند از جهت تدبير نظام انام كه به منزله بدن‌اند». معنای این سخن این است که بدون پادشاه نمی‌توان روزگار را گذراند. اما به هر حال، بر اساس آموزه های دینی و شیعی، یک شرط دارد و آن این است که «پادشاه فرمانبردار انبيا و اوصيا» باشد و دیگر این که خود را «واجب‌الاتباع» نداند، «بلكه خود را يكي از رعيّت انبيا و اوصیاء شمارد» و همان‌طور که قبلا گفته شد به امر به‌معروف و نهی از منکر بپردازد.

اینجا جای مرور بر گذشته و نتیجه‌گیری است تا نویسنده ما بتواند وارد بحث‌های جدیدتری شود: «پس از تمهيد اين مقدمه ظاهر شد كه اصل فرمانفرمايي از انبيا و اوصياست. پس پادشاهي از ايشان است، چنان كه سابقاً در اوّل رساله مذكور شد و ثانياً يا جبر و غصب است يا اختبار و آزمايش؛ پس اوّلي در اهل اسلام جاري است، وقتي كه وصيّ ظاهري باشد، هر چند ثاني نيز چنين است، و اما ثاني در اهل اسلام و كفر هر دو جاري است. پس تميز اينها به ايمان و اعمال هر يك ظاهر مي‌شود. و اين دو قشون ظلمت و نور تا ظهور قايم (ع) برپاست و با هم در جنگ و جدلند. پس از اين معني غافل نباشند شيعيان سعادت مآل، مثلا اگر پادشاه اطاعت نبي و وصي مي‌نمايد، او را باز به منصب خود وا مي‌دارند، زيرا كه در هر مملكتي ناچار است از سر كرده از برّ يا فاجر چنانچه دانستي. واگر اطاعت نكند او را معزول و در عوض ديگري را وامي‌دارد و اين پادشاهي را پادشاهي اختباري گويند. مثل آنكه قوّه جهل هرگاه در ملك بدن اطاعت عقل نمايد و محكوم حكم او باشد و فرمان پذيرد، قوّه جهل باز فرمان فرماي بدن است. اما به تدبير عقل كه زياده روي نكند؛ پس اين معني را عدالت گويند و اگر خلاف اين باشد، او را جابر و ظالم گويند. چنان كه در متعارفات نيز اين سخن جاري است». معنای سخن اخیر این است که اگر پادشاه اطاعت از انبیاء و اوصیاء بکند مشکل حل خواهد شد، درست مثل آن که قوّه جهل در بدن باید اطاعت از قوّه عقل بکند.

رسیدن به این نقطه از راه روشنی قابل دستیابی است و آن این است که این پادشاه یک «وزير صالح داناي عالم و متديني» داشته باشد «تا مملكت را به نظام دارد و عدالت و ظلم را فهمد تا ظلم نكند و براندازد و عدالت نمايد و به احوال برايا پردازد».

نویسنده در اینجا به این نکته می‌‌رسد که حاکم و پادشاه چگونه باید با مردم برخورد و رفتار کند. متعارف‌ترین دستور در این موارد توصیه به رعایت عدل است که مؤلف روی آن تأکید کرده و شواهدی از روایات به‌ویژه دستورالعمل‌های امام علی ـ علیه‌السّلام ـ به مالک‌اشتر را ارائه می‌کند. اما باز آنچه مهم است عمل در چهارچوب امر به‌معروف و نهی از منکر است « به هر حال پس حکّام، از راه حكم و سلطنت منع را جاري نفرمايند، بلكه از راه امر به‌معروف و نهي از منكر آنچه فرموده جاري نمايند تا مثاب باشند و الّا از راه تحكّم و سلطنت معاقب خواهند بود». یکی از نتایج مهم این اصل، پرهیز از استبداد است که وی آن را با تعبیر «تحکم و سلطنت» می‌آورد.

مؤلف همچنان در پی توجیه کردن دولت صفوی یعنی رسالت اصلی خود در این نوشتار است. او در آغاز بحث از ملک اختباری سخن گفت که در مقابل ملک انبیاء و اوصیاء است. به نظر وی‌ ملک اختباری لزوماً به پادشاهی نمرودی مصداق نمی‌یابد، بلکه می‌تواند توجیهی برای مشروعیت داشته باشد. یعنی دولت الهی نباشد، امّا نوعی مشروعیت داشته باشد. این دولت جز آن که باید بر اساس امر به‌معروف و نهی از منکر عمل کند، به نظر وی، بر اساس یک روایت می‌تواند فی حد نفسه، از اساس درستی برخوردار شود. در روایتی آمده است که از امام صادق (ع) در باره این روایت پدرشان پرسش می‌شود که بعد از قائم، دوازده امام می‌آیند. امام مي‌فرمایند: دوازده مهدی نه دوازده امام و اینان نیز گروهی از شیعه هستند که مردم را به دوستی ما دعوت می‌کنند.

این حدیث، پایه‌ای برای رفتن به سمت توجیه مشروعیت سلطنت پادشاهان شیعه است. البته پادشاهان صفوی مصداق مستقیم این روایت نیستند، زیرا روایت درباره پس از قائم (ع) سخن می‌گوید. اما به هرحال همین که «پادشاه دين‌پناه جنّت‌آرامگاه شاه اسماعيل ماضي... مردم را به سوي ولايات ايشان و انتشار فضل آن بزرگواران» دعوت می‌کند، شرایط لازم را خواهد داشت. وی در پایان رساله یکبار دیگر سراغ این روایت آمده و برای رفع تناقض از این که مقصود از مهدی‌هایی که بعد از مهدی می‌آیند چه کسانی هستند، از اصل تنزیل و تأویل استفاده کرده، پس از شرحی در باره این که امام زمان و فرزندانش در جزیره خضراء زندگی می‌کنند، در تفسیر آن حدیث می‌نویسد: «پس باطن و تأویل اولاد آن جنابند، زیرا که غایبند، و ظاهر و تنزیل صفویه موسویّه باشند.» شاید عکس این را هم بتوان گفت.

وی سپس به بیان مؤیدات دیگری در این باره پرداخته و از اشارات کلی برخی از روایات در این زمینه بهره برده، آنها را حمل بر شاه اسماعیل و اولاد او می‌کند و چنین نتیجه می‌گیرد که «بر همگان واجب ولازم باشد دعاي دوام دولت ابد مدّت اين طبقه عليّه عاليه ... و احتراز از بدگويي و غيبت ايشان بايد نمود». در اینجا وی از بدگویی نسبت به سلاطین صفوی پرهیز می‌دهد و در این باره به روایاتی نیز چون: سب سلطان نکنید که ظل‌الله است استناد می‌کند.

تلاش برای تطبیق روایات منسوب با شاه اسماعیل ادامه می‌یابد و در این باره وی به روایتی که در کتاب تکملة‌الاخبار از عبدی بیک شیرازی در تاریخ صفویه آمده استناد می‌کند که فوق العاده شگفت است، چنان که امام علی ـ علیه‌السّلام ـ به‌زعم اینان ـ فرمودند: «و لكنه رجل من ولدي يرحل إلي التبريز باثني عشر الف فارس معصّب بعصابة حمراء، راكبا بغلة شهباء، فاذا سمعتم به و أدركتم أو في زمانه، فاتوه و انصروه». چنین کسی جز شاه اسماعیل چه کسی می‌تواند باشد و چه کسی جز «شير بيشه هيجاي كارزار و آن برگزيده قادر مختار از ميان پادشاهان روزگار و سروران با وقار و از شير مردان نامدار در عهد و زمان خود وآشكار با دوازده هزار كس شير شكار» که «بعد از شكستن قشون سي هزار الوند در صحراي شرار با تاج‌هاي سرخ و علامت قزلباشي كه كنايه از عصابه سرخ از آن باشد بعد از هلاگوخان و اولاد او از اتراك» به تبریز وارد می‌شود. طبیعی است که چنین موقعیتی «هيچيك از سادات نامدار را ميسّر نشده و اتفاق نيفتاده كه بدان نحو داخل تبريز شده بر تخت پادشاهي تركان ( آق‌قونلو) نشيند، مگر جناب شاه اسماعيل صفوي». شاه اسماعیل هم «از اولاد آن جناب است» وهم «بر طریقه مستقیم آن سرور».

نویسنده مصداق تعبیر دیگری را در حدیثی از روضه کافی با عنوان «بَدَا لَكُمُ النَّجْمُ ذُو الذَّنَبِ مِنْ قِبَلِ الْمَشْرِقِ» شاه اسماعیل دانسته و او را مصداق نجم و ذوذَنب را به معنای «اولاد داشتن و بر طريقه او بودن» تفسیر کرده است.

در نگاه مؤلف این روایت نیز که «يخرج بقزوين رجل اسمه اسم نبيّ يسرع الناس إلى طاعته المشرك و المؤمن يملأ الجبال خوفاً» مصداقش شاه اسماعیل، است چرا که « بعد از اتراك اين سعادت ميسّر نشد احدي را سواي پادشاه والاجاه جنّت‌آرامگاه شاه اسماعيل ماضي ... که خدا باقي دارد اين دولت را تا به دولت قايم اتصال يابد». مصداق این روایت نیز که فرمود «يَخْرُجُ بِقَزْوِينَ رَجُلٌ اسْمُهُ اسْمُ نَبِيٍّ (اسماعيل نبي كه جد اعلايش باشد) يُسْرِعُ النَّاسُ إِلَى طَاعَتِهِ الْمُشْرِكُ وَ الْمُؤْمِنُ يَمْلا الْجِبَالَ خَوْفاً» «جناب شاه اسماعيل و اولاد بزرگوار و واليان ايشانند كه كافر و مؤمن با هم اطاعت ايشان مي‌نمايند و تقويت دين حق مي‌فرمايند». وی از ملاخلیل قزوینی هم مطلبی به نقل شرح کافی او در تأیید این نکته آورده است که «المراد من الرجل الذي خرج بقزوين و الديلم، من هو منسوب إلي المرحوم شاه اسماعيل الاوّل». مصداق روایت دیگر هم که فرمود بعد از سقوط عباسیان دولتی خواهدآمد که «أَتَاحَ اللَّهُ لامَّةِ مُحَمَّدٍ بِرَجُلٍ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتَ يُشِيرُ بِالتُّقَى (يعني تشيع) وَ يَعْمَلُ بِالْهُدَى (يعني دين حق)» كنايه از جناب شاه مرحوم مغفور است، زيرا كه سيّد و از اهل بيت و بر طريق ايشان است». با وجود این همه اخبار که به نظر مؤلف در باره این سلسله است طبیعی است که «گنجايش انكار اين سلسله عليّه نتوان نمود».

در حدیثی از امام علی ـ علیه‌السلام ـ خطاب به اصحاب آمده است که «الزموا السواد الاعظم». به نظر مؤلف، اکنون این سواد اعظم را در اصفهان می‌توان شاهد بود، شهری که «در ربع مسكون شهري به اين عظمت و آراستگي» وجود ندارد. کلمه رفض نیز که بر شیعیان و همین سواد اعظم اطلاق گشته از زمان شاه اسماعیل بسط یافته است: «شهرت اين اسم از خروج شاه جنّت‌مكان الي الآن شايع به اسم شيعيان شد. هر چند گاه گاهي در اوان اهل‌بيت ـ صلّی‌الله علیه‌ و آله ـ مي‌گفتند و شيعيان از اين دلتنگ بودند». مؤلف در اینجا روایات متعددی را که به نوعی به کلمه رفض و رافضه مربوط می‌شود آورده است و نتیجه می‌گیرد که «پس اين معاني ظاهر و هويدا نشد تا زمان ظهور پادشاه دين پناه مرحوم مغفور. پس معلوم شد كه آن بزرگوار را از اين دولت عظمي نصيبي داشته و به اين سرافراز گشته». این روایت هم که منسوب به رسول است که خطاب به یهود و نصاری فرمود «ثُمَّ يُظْفِرُنِي اللَّهُ بِبِلادِكُمْ وَ يَسْتَوْلِي عَلَيْهَا الْمُؤْمِنُونَ مِنْ دُونِكُمْ وَ دُونَ مَنْ يُوَافِقُكُمْ عَلَى دِينِكُم» تواند که درباره همین اصفهان باشد که روزگاری مردمش یهودی بودند و مؤمن شدند «پس اوّل آن مؤمن كه مالك شد، بعد از مخالفان بي‌دين، شاه جنّت مكان است و بعد ازو اولاد آن جناب كه دولتشان متّصل به دولت قايم آل محمد بمحمدٍٍ و آل محمد».

حتی اگر روایتی به‌طور خاص شاهدی برای صدق بر شاه اسماعیل نداشته باشد، نویسنده به‌روایات کلی‌تر پرداخته و مصداق آنها را «رسول و ائمه انام و شاه جنّت مکان و اولاد او» می‌داند. آنچه وی را بر این تطبیق‌ها متمایل‌تر می‌کند، تطبیقی است که در مرحله‌ای از تاریخ ایران بر حمله مغول برای نابودی عباسیان صورت گرفت. نمونه آن «روايتي كه علامه در منهاج‌الكرامه در حكايت پدرش با هلاگوخان و امان طلبيدن آن» از او آورده است. به طوری که «پس امان دادن هلاگوخان و گفتن پدر علامه كه جناب امير فرمود: ثم يدفع ظفره (اي تركان) إلي رجل من عترتي يقول بالحق و يعمل به»، باز هم خطر ترکان کاملا برطرف نشد و این بود تا آن که آن خطر به‌واسطه «پادشاه مرحوم مغفور» برطرف گردید.

از دیگر شواهد وی به عنوان «مؤيّد دولت آن جناب» «فقره‌ای از زیارت عاشورا» است. این روایت نیز از جناب صادق که «فرمود: أَبْشِرُوا ثُمَّ أَبْشِرُوا ثَلاثَ مَرَّات...» «مي‌تواند بود امّتي كنايه از شيعيان باشد». در آن روایت از سه فوج صحبت شد «فوج اوّل كنايه از صفاريان، فوج ثاني كنايه از آل بويه و فوج ثالث كنايه از صفويه موسويه». این نکته بر این اساس است که نویسنده دولت صفاری را نیز شیعه می‌داند. آنچه در این روایات و امثال آن آمده است، از دید این نویسنده، مصداقش فقط و فقط شاه اسماعیل است، به طوری که «كوه الوند را كه طواد سنّيه از پیش برنداشت الّا شاه اسماعيل جنّت آرامگاه و اولاد امجادش از آل صفويه حسينيه». این که در نهج‌البلاغه آمده است که «و متفرق مي‌سازد ايشان را در بطون اوديه و مي‌برد ايشان را از باب چشمه‌هاي روان» و دنبالش می‌فرماید: «بر طرف مي‌نمايد خداي تعالي بسبب ايشان از حرمات گروهي» وبعد می‌فرماید: «و متمكّن ساخته و تسلّط مي‌دهد ايشان را در ديار قومي» این يعني در ملك پادشاهان اتراك از آق قويونلو و اولاد ايشان». پس از آن، حضرت فرمود «از براي آن كه واپس گيرند آن چيزي را كه غصب كرده شده‌اند آن را» و این «كنايه از حصّه مُلكي ارثي است که از جانب مادرشان به ايشان مي‌رسيد يا به سبب احقّ بودن مؤمن از كافر تصرّف نمودن در ملك خدا از رهگذر دين و ايمان و سيد بودن ايشان و سني بودن اتراك». سپس حضرت فرمود «ويران و منهدم مي‌سازد الله تعالي به سبب ايشان ركني را» در اینجا مقصود چهار رکن «روميه شوميه و هنديه بي‌دينيه و اوزبكيه دنبكيه و ايرانيه سنيه» است. این دولت صفوی بود که خداوند به دست آن «اين چهار ركن را منهدم و در عوض ركن قويم حق را قرار فرمود از براي تمهيد ظهور جناب حضرت صاحب الزمان». در دنباله خطبه حضرت آمده است که «و مي‌شكند به‌سبب ايشان به قدر پُري زمين سنگلاخ از سپاه ارم» كه این مطلب در واقع «كنايه از سپاه خليل شاه شيرواني و آذربايجان و تبريز و حوالي آنها» است، چرا که «زمين ارم در ملك شيروان مي‌باشد». سپس حضرت «فرمود: و پر مي‌كند از ايشان ميان زيتون را». معنی تأویلی این سخن نیز «يعني جبال رشت و لاهيجان و زيتون رودبار و مازندران و غيره» است. و این که در این خطبه آمده است که «سَيَجْمَعُهُمْ كَقَزَعِ الْخَرِيفِ وَ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُمْ» (بحار: 32/43)» مقصود چیزی نخواهد بود جز همین مطلبی که توسط «شاه جنّت مكان و آل او روي» داده و اتفاق افتاده است. «پس صريح‌تر از اين چه چيز تواند بود؟».

اکنون که نویسنده تا این اندازه در تطبیق پیش رفت، یک لحظه به یادش آمده است که بسا این شاهان کارهایی انجام دهند که از روی شریعت نباشد. لذا بلافاصله تأکید می‌کند که «ملازمان آن بزرگواران» می‌باید در امر اطاعت احتیاط کنند، زیرا «اطاعت اوامر پادشاهان به دو نوع است: يكي جايز و ديگري نه» آنچه جایز نیست در منهیّات است. موارد مکروه نیز داریم. اگر به منهیّات دستور دهند «بايد اين كس قبول نكند و اطاعت ننمايد و ايشان هم شيعيان را به اين مكلّف نفرمايند». اما اصل اطاعت، اصلی مسلّم است، همان طور که اطاعت ابوین که «باعث ایجاد و حیات دنیویه‌اند» لازم است « پادشاه عادل نيز به منزله والدين و اطاعت او نيز واجب است».

در این میانه، علما نیز موقعیتی ویژه دارند و اطاعت آنان نیز لازم است. دلیل آن روایت عمر بن حنظله است که «انْظُرُوا إِلَى مَنْ كَانَ مِنْكُمْ قَدْ رَوَى حَدِيثَنَا وَ نَظَرَ فِي حَلالِنَا وَ حَرَامِنَا ...» تا آخر. بر این اساس، «علما، حكّام شرعند به جهت شريعت»، مشروط به آن که این عالم، علم و عملش یکی باشد و به علاوه عادل باشد. روایت «العلماء حكّام علي الناس» شاهد دیگر است. به علاوه توقیع «و امّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فانهم حجّتي عليكم و أنا حجّة‌الله» باز مؤید دیگر است بر این که «علما حكّامند بر مردم».

در عین حال، نظر نویسنده از این حاکم بودن این نیست که آنان احکام الهی را در حوزه قضا، به ‌عنف و اجبار بر مردم تحمیل کنند. به سخن دیگر روایت یاد شده «كنايه از آن نيست كه مردم را احضار نمايند و جاري كنند به عنف؛ بلكه كنايه از آن است كه مردم هرگاه خَصمين راضي شوند به نحوي كه جناب صادق (ع) فرموده به حكم ما حكم نمايد، حكم كنند در شرعيات، اگر خصمين قبول كردند فهوالمراد، و الّا جبر به ايشان نتوانند نمود. ظاهر اين است همچنان چه از توقيع رفيع نيز مستفاد مي‌گردد به اندك تأملي صايب». حدود اقدامات آنان همان اصل امر به معروف و نهی از منکر است و«چاره حكومت و قضا نيست الّا امر به معروف و نهي از منكر».

وی باز پس از نقل روایاتی در باب حرمت نهادن به عالم به سراغ کسانی می‌رود که تردید در مشروعیت قدرت سلاطین دارند. لذا در این باره اخباری نقل کرده و می‌نویسد: «و مطلب از اين اخبار آن است كه بدانند منكرين كه پادشاهان را خدا مي‌گمارد و خدا مي‌دهد و الّا همه كس مي‌خواهد و به‌دست كسي نمي‌آيد؛ پس مردم عبرت گيرند و شكر پادشاهان و علماء خود نمايند تا عاقبت بخير شوند كه و العاقبة للمتقين».

اطاعت از شاهان یا علما به معنای رواشمردن تحکّم و استبداد بر مردم نیست «احضار نمودن و حكم فرمودن به مردم جبرا نباشد، بلكه به رضاي خصمين، هر گاه به حكم احدي از اين علماء راضي شوند حكم تواند نمود، و از اين معني غافل نبايد بود كه اگر چنين نباشد، منجر به فساد خواهد شد، امري كه باعث اصلاح است».

جدای از اطاعت و دایره آن، تمرّد از دستور سلاطین و مبارزه با آنها هم روا نیست. اگر سلطانی ستمگر نصیب امتی شود، این به خاطر اشتباهات خود آنهاست. در این موارد چاره‌ای جز آن نیست که «هرگاه كسي خواهد علاج اين‌ها كرده شود، بايد رجوع به توبه كرده و تضرّع و ابتهال و استغاثه به خداي خود نموده و در اصلاح حال خود و پادشاه و امرا كوشند و دعاي خير براي اصلاح حال ايشان بايد نمود تا مقلّب‌القلوب، صرف قلوب ايشان نمايد به خوبي و عدل تا ايشان نيز خوب شوند».

تمسّک نویسنده به کمترین احتمالات برای تثبیت موقعیت صفویان ادامه دارد، صفویانی که از دید متدینین ارزش زیادی داشتند و شیعیان را از فشار تقیّه نجات داده و شرایط را به گونه‌ای آماده کردند که به آسانی بتوانند مذهب خویش را ابراز و اظهار کنند. از جمله این تمسّکات، نقل اشعاری منسوب به شاه نعمت‌الله است که در این اشعار بشارت ظهور صفویه را داده است و از جمله در آن آمده است:

اي عزيزان! شور و غوغا در جهان خواهد گرفت

غصه و غم از زمين تا آسمان خواهد گرفت

این ادامه دارد تا آن که:

بعد از آن از «آل يس» سروري پيدا شود

مذهب و ملت ازو نام و نشان خواهد گرفت

شاه اسماعيل حيدر بود آن شهريار

خاك پايش را جهان كحل عيون خواهد گرفت

بعد از او شاهي كند فرزند او پنجاه سال

«طا» و «ها» و «ماسب» از نامش نشان خواهدگرفت

عاقبت تركان به زهر غم كنند او را هلاك

او دگر منزل به سوي قدسيان خواهد گرفت

وی که این اشعار را اصیل می‌داند، با اشاره به تاریخ درگذشت شاه نعمت‌الله ولی در سال 834، خواننده را متوجّه اهمیت آنها می‌کند.

در اینجا وی بر اساس روایتی از امیرمؤمنان ـ علیه‌السّلام ـ تصویری از جامعه انسانی در یک شرایط مطلوب ارائه مي‌دهد. این روایت که در بحار: (بحار :75/83) آمده این نتیجه را داده است:

از نظر وی اسلام یعنی شریعت، با سلطان عادل، یعنی امام زمان ـ علیه‌السّلام ـ برادر دوقلو هستند. «اسلام به تنهایي و امام به تنهایي سزاوار نيستند بلكه هر دو با هم بايد باشند تا نظام عالمِ امكان برجا باشد».

در اینجا نویسنده ما باز به سراغ تطبیق‌های پیشین رفته با اشاره به روایتی که می‌گوید: «إنّ لآل محمّد بالطالقان لكنزا سيظهره‌الله إذا شاء دعاؤه» مصداق آن را «خروج شاه جنّت مكان از طالقان» می‌داند.

پیش از این اشاره کردیم که شیعیان برای دولت صفوی تا چه اندازه اهمیت قائل بودند و این قداست حتی پس از سقوط صفوی نیز در اذهان آنان باقی ماند. این نکته‌ای است که نویسنده ما هم به آن توجه دارد که «اهل روزگار و حقايق آگاهان ذوي‌الاقتدار، از دوستان و شيعيان محمد و عليّ حيدر كرار و ائمه‌اطهار» آگاهاند که شیعیان طی قرون متوالی «در تقيّه شديد» و در «اكثر اوقات مختفي بوداند» تا آن که «در زمان ظهور اين دودمان خلافت نشان شاه جنّت مكان فردوس آشيان شاه اسماعيل ماضي» اوضاع تغییر کرد. نویسنده حتی از این که شاه اسماعیل را به عنوان فردی از اهل بیت، مصداق برخی از روایاتی بداند که به طور طبیعی در‌باره حضرت قائم (ع) وارد شده ابائی ندارد. لذا بلافاصله پس از مطالب بالا مي‌گوید: «چنانچه گذشت سابقا در حديث... حَتَّى يَدْفَعُوهُ إِلَى رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَيَمْلَؤُهَا قِسْطاً كَمَا مَلَئُوهَا جَوْراً». و این روایت را در تأیید برداشت پیشین خود می‌داند. چنان که روایت «يَخْرُجُ أُنَاسٌ مِنَ قبل الْمَشْرِقِ فَيُوطِئُونَ لِلْمَهْدِيِّ» را روایتی دیگر در تأیید مطالب خود می‌شمرد. البته این مصداق‌یابی بسیار کلی است تا جایی که او آیه «و لتکن منکم امّة یدعون الی الخیر» را نیز در این جهت مورد استفاده قرار می‌دهد.

نویسنده مجدداً به داستان تطبیق روایت «ثمّ يدفع بظفره إلى رجل من عترتي يقول بالحق و يعمل به» که به نوشته وی پدر علاّمه آن را حمل بر هولاگو کرده پرداخته و ضمن عبارت ادبی بلند بالا در ستایش اسماعیل می‌نویسد که :

در كتب تواريخ مسطور و در افواه و السنه مذكور و ميان مخالف و موافق مشهور كه چون شاه جنّت‌مكان و خاقان گيتي‌ستان و مؤيد به تأييد ملك منّان، رافع لواي عدل و تشيع و احسان، مسدّد مناهج بغي و عدوان از اهل بيت و شيعيان آخر الزمان، مجدّد قواعد دين قويم و ايمان، مظهر آثار جلالت و عظمت و زنگ‌زداي از آيينه ملك و ملت، حكم‌انداز سهام تدابير مملكت، مبطل‌نماي اخبار رجال شجاعت، پناه دين و ايمان، يعني نواب فردوس مكان شاه اسماعيل صفوي موسوي بهادر خان ـ طاب ثراه و جعل الجنة مثويه ـ وقتي كه ركاب دولت و امارت را به شرف پاي بوس حضرت خود مشرّف و مزيّن نمود و نگين خانه زين را به گوهر شاهوار وجود ارجمند خويش مزيّن فرمود، پس آفتاب ظهورش از كوهسار عوايق امور تيغ كشيده، پرتو عدل و احسان بر بعضي از ممالك ايران انداخت، بخت جوانش نوخط دميدن سبزه دولت و تيغ عزيمت جهان گشايش هنوز نيم‌كش نيام انتظار فرصت بود كه خاطر مباركش را هواي جانفزاي اين معني بر سر افتاد كه من بعد خطبا بر منابر ارتقي، و در لعن و طعن .... بي‌وفا خودداري ننموده، نهال تولّی را از پيوند تبرّی مثمر ثمر رستگاري عقبي گردانند.

دنباله آن شرحی است که مورخان از اقدامات نخست شاه اسماعیل برای رواج تشیع اثناعشری در تبریز انجام داد. برخی از همراهان از زود بودن و تندی آن انتقاد کردند، اما شاه اسماعیل گفت «من پادشاهي و شهرياري را از براي ترويج دين مبين و لعن دشمنان اهل بيت طيّبين ـ صلوات‌الله عليهم اجمعين ـ مي‌خواهم و اگر اين نباشد آن به چه كار من آيد». نتیجه آن شد که آنچه را که شیعیان «سالهاي سال و قرن‌هاي بيشمار منتظر چنين امر و روزي بودند و دندان صبوري بر دل و جگر مي‌افشردند، تبرزين زبانهاي طعن و لعن را آختند و بي‌انديشه و محابا از مخالفان دغا به اعلان اين خجسته كلام حق پرداختند». از آن زمان تاکنون «گلشن اسلام و ايمان با نواست و از تنقيه و اجراي قنات منطمس اين سنّت سنيّه سيراب و تازه و برجاست» به طوری که «روز به روز گلهاي احكام و مذهب جعفري از فيض هواي جانفزاي بهار دين اثناعشري در پروردن و باليدن و صبح و شام باران نعمت نامتناهي از فضل الهي و از سحاب همّت والاي شاهنشاهي، برگشت احوال ارباب فضل و كمال حتي بر صاحبان كشف و حال و بال در باريدن سلطان شرع و فرمان دين به ياري اين صاحب دولتان ابد قرين،‌ هميشه با فرّ و شكوه و مباشران رتق و فتق امور شرعيّه را از حمايت اين دولت روز افزون پيوسته پشت جرأت بر كوه شهباز وشاهين اين شوكت زاغان و كركسان بدعت و غوايت را در زرع و كوه شرع به چنگال غيرت و منقار حميّت دين از هم مي‌درند، و هماي والاي منزلت اين دولت، بيضه اسلام و ايمان و ملت را در زير دو بال عدل و احسان مي‌پرورند، يكه‌تاز شهرت حق پرستي دو اسبه به سه قطر و چهار ركن عالم دويده و آوازه پنج نوبت بانگ مسلماني در شش جهت هفت اقليم پيچيده و به آتش‌زنه شمشير جانگير اين شيرصولتان مجاهد، چراغ مساجد و معابد روشن گرديده، و زلال صدق و صفا از حمايت كوهسار اين دولت والا در جويبار امتداد زمان جاري و كيفيت لذّت بندگي باري خلق روزگار را علي‌الخصوص امّت احمد مختار را چون نشأه مي‌در رگ و پي ساري، از نور جبهه عباد و زهّاد ديده محرابها روشن و از نشر آثار و معجزات ائمه اطهار ـ صلوات‌الله عليهم مادام الليل و النهار ـ پايه منبرها را در دعوي برتري با آسمانها سخن است. پس از نيّت و حركت آن جناب در اين باب، و شدن و از پيش بردن، دليل اين است كه هر كه رعايت دين حق و شايع شدن آن نمايد، جناب مقدس الهي اعانت او مي‌فرمايد غافل مباش ازاين. اميد از فضل و كرم واهب بي منّت و خداي صاحب عطف و رأفت و ترحّم و مغفرت و قادر لم يزل و لايزال آن كه رونق شرع و دين قويم و راه هدايت و طريق مستقيم را بر همين دستور تا نفخ صور، بلكه بهتر و نيكوتر به حسن سعي پادشاهان ديندار متزايد و ترقي فرمايد و اهل روزگار را در هر مرتبه‌اي توفيق توبه نصوح عنايت نمايد و دعاي دولت اين دودمان ولايت نشان را از دل و زبان مؤمنان بر ملأ اعلي و عرش معلّي متصاعد و به اجابت مقرون فرمايد، بمحمّد و علي و آلهما الاطهار ـ عليهم صلوات‌الله الملك الجبّار».

از نظر وی اگر سلطنت ارزش و اعتباری دارد و سلطان جایگاه و منزلتی، این صرفا «برای پادشاهان شیعیان است و بس نه برای مخالفان». با این حال موفقیت آنان نیز در گرو آن است که «متوكّل به ذات پاك ذوالجلال بوده» هدفشان از هر کاری کسب ثواب باشد. به عبارت دیگر بندگی خدا را فراموش نکنند، چرا که «پادشاهي و اميري نشود بر سر خلق/ تا به شب بر در معبود گدايي نكني». شرط دیگر آن است که «حكمراني را به قدر و نيّت امر به معروف كردن و نهي از منكر نمودن و دانستن آنها» که «واجب است» پیش برند. چرا که «زياد ازاين، جبر و حرام است و از عدالت بيرون». به علاوه «همگي صاحبان رتق و فتق امور مؤمنان» نیز باید در «اعانت و تمشيت دين مبين رسول امين و پيروي و نشر مناقب و فضايل امير‌المؤمنين و ائمه‌طاهرين» کوشا باشند. در این میان بیشترین وظیفه را شاه دارد: «پادشاه ظلّ الله دين پناه بايد در تأكيد قواعد شريعت غرّا و تنفيذ احكام ملّت بيضا، مكنون ضمير منير مهر تنوير و پيش نهاد خاطر عاطر حق گزين، قايم و ثابت دارند و به باران ميامن اقبال اين شيوه خجسته و شيم گلشن دين و ايمان را سيراب و بارور سازند، و از شئومت اهانت دين و اهل شرع به يقين محترز و از وخامت عاقبت كار و بي‌اعتنايي در آن مجتنب بوده، باب شماتت مخالفان را بر اهل اسلام باز و زبان طعن و ملامت اعادي دين را بر خود دراز نگردانند و منافقان ظلم آثار و غاويان ستم شعار را بر سر مؤمنان و عالمان و شيعيان حيدر كرّار ـ علیه‌السّلام ـ حاكم نفرمايند كه باعث سخط الهي و بي‌رونقي ملك و ملت و باعث عمر كوتاهي است».

یک نتیجه تلاش شاهان و امیران «در مقام ترویج دین و احکام و اجرای آن» این است که امرای محلی و مردم نیز به آنان اقتدا خواهند کرد و «احدي از حكّام و عمّال هر ديار و ساير متوطنان قري و امصار را از جادۀ تتبّع و مجراي اين شيمه حقّه مجال انحراف و تخلف نماند و از تشييد مباني اين امر خان‍ه دين و دنيا معمور و آبادان ماند و از پرتو خورشيد ظهور حق، ساحت ملك و ملت و مملكت پر نور مي‌گردد».

در اینجا نویسنده باز به سراغ پرسش اولیه خود مي‌رود که بالاخره آیا پادشاهی از خداست یا خیر. به نظر او مسأله اصلی یا «مطلب اصلي دانستن اين است كه آيا پادشاهي از جانب خداست يا غير آنها». امّا پاسخ این است که «نهايت الحمدلله كه ظاهر شد كه بعضي، از جانب خداست، مثل پادشاهان شيعيان و مؤمنان؛ و بعضي جبر و عدوان، مثل پادشاهان مخالفان».

وی با اشاره به این که لازم است شاهان دست از ستمگری برداشته و مراعات حال مردم را بکنند، پس از ارائه روایاتی چند در این باب چنین نتیجه می‌گیرد که شاهان باید از این «احاديث و امثال اين كه بسيارند عبرت گيرند و حسن سلوك و مدارا به خلق فرمايند و عدالت را شعار و دثار خود فرمايند و در نظم و نسق بلاد و عباد مساهله و سهل‌انگاري نفرمايند». چنان که در روایات و آیات، از طغیان سلاطین و علو و استکبار آنان نکوهش شده است.

در اینجا وی به طور مفصل به تفسیر آیات نخست سوره اسراء درباره یهود و بیرون راندن آنان از دیارشان در دو مرحله پرداخته و علاوه بر ترجمه و تفسیر، به ارائه تأویل آنها نیز بر اساس برخی از نقلها دست یازیده است. دلیل ورود وی به این بحث گویا در ادامه بحث ستمگری و استبداد بوده است که خداوند علوّ و استکبار آنان را نپذیرفته و بندگان صالح خود را برای سرکوبی آنان اعزام نموده است. یکی از این تأویلها که از قول فیض در کتاب صافی نقل شده «لتفسدنّ فی الارض مرتین» حمله بر قتل امام علی و مجروح نمودن امام حسن علیه‌السّلام شده است. نمونه‌ای دیگر از این تأویل در این عبارت است که «پس هرگاه برسد هنگام انتقام کشیدن در مرتبه ثانی، بر می‌انگیزیم پسر ثقفی را که مختار باشد بر قتلای و غیره تا بکشد ایشان را و کشت از ایشان قریب سیصد هزار و کسری در اندک وقتی در وعده هیجده ماه». «پس اگر عود کنید به قتل ائمه هدی ـ علیهم‌السلام ـ عود خواهیم کرد به بنی‌عباس به شما، زیرا که دفع اخبث به خبیث جایز است تا مستأصل نمایند شما را تا محصور شوید در جهنّم». این تأویل ادامه می‌یابد.

رساله با اشعاری در «دعای پادشاهان مؤمنان و شیعیان» پایان می‌یابد:

الهی تا جهان باشد، شه ما کامران باشد

زلال عدل و احسان همچو فرمانش روان باشد

سپهر سست تا برپاست، دست او قوی بادا

چهان پیر تا برجاست، بخت او جوان باشد

فلک سان دوستش بر اوج عزت نازنین باید

زمین وش دشمنش پامال غم تا آسمان باشد

پینوشت:با خواندن این گزارش توجیه کدام حکومت به ذهنتان متبادر شد؟

پینوشت:به استاد عشق ایران زمین انگ زدند!پرفسور حسابی "فراماسونر"است

تمام وجودم سوخت.